samedi 17 septembre 2011

بزرگان تاریخ ایران مسلمان نبودند از پژوهشهای رهبر نو زرتشتی های جهان استاد سیاوش اوستا


بر اساس پژوهشهای مستند استاد سیاوش اوستا رهبر نو زرتشتیان جهان  بزرگان تاریخ ایران هر گز مسلمان نبودند حتی خواجه محمد شمس الدین که بخاطر حفظ کردن قرآن لقب حافظ را  گرفته بود
استاد فرهیخته سیاوش اوستا برای برخی از این بزرگان زندگینامه هائی نوشته اند که هم بطور صوتی و هم بگونه نوشتاری موجود است

خیام و این جهان فرسود
http://khayyam.avairan.com/
حافظ رند شیراز
http://hafez.aria7000.com/

ویدئو یکساعته
http://www.youtube.com/watch?v=NGMTGVis0x0

پیروز پارسی و یا آموزگار سخن استاد فردوسی توسی

http://membres.multimania.fr/abasiran/ferdosi/index.htm

ویدئو سرگذشت فردوسی
http://video.google.fr/videoplay?docid=-4971174239623660050&hl=fr


پس از اسلام بزرگان بسياري  پيرو اوستا بودند
پس از اسلام هرچند پس از دو قرن مقاومت آئين اوستا به آنسوي درياي مازندران و هند رانده شد، اما فرهيختگان و انديشمندان بزرگي بودند كه با حفظ ظاهر شعائر اسلام، دردرون و در سخن و كلام و چكامه‌سرايي پيرو اوستا بوند و بسياري از اين مهربان ياران جان خودرا در راه انديشه خود نهادند، از كسانيكه مبارزه مسلحانه عليه تازيان را دنبال كردند چون ابومسلم خراساني و بابك خرم‌دين تا درياي فرهيختگاني چون شعوبيه، اخوان الصفا، عين القضات، سهروردي، حافظ و خيام و مولوي همه از پيروان اوستا بودند.


دقيقي
دقيقي پيرو اوستا بودو جان خود را در اين راه داد!
چو يك چند گاهي برآمد بر اين
درختي پديد آمد اندر زمين
از ايوان گشتاسب تا پيش كاخ
درختي گشن بيخ و بسيار شاخ
همه برگ او پند و بارش خرد
كسي كه چنان برخورد كي ‘مرُد؟
خجسته پي و نام او زردهشت
كه اهريمن بدكنش را بكشت
دقيقي به محض اينكه شروع به سرودن شاهنامه مي‌كند مورد قهر و دشمني فقها قرار ميگيرد و درجواني كشته ميشود.
فردوسي درباره دقيقي مي‌سرايد:
جواني بيامد گشاده زبان
سخنگوي و خوش طبع و روشن روان
به نظم آرم اين نامه را گفت من
از او شادمان شد دل انجمن
يكايك از وبخت برگشته شد
بدست يكي بنده بركشته شد


فردوسي
و اما فردوسي اين حماسه سراي بزرگ ايراني با آفريدن شاهنامه، آئين اوستا و انسانهاي كهن آنرا كه در طول هجوم و تازشهاي بيگانگان به سرزمين ما تقريباُ نابوده شده بود را زنده كرد.
چنانچه پيش از اين نوشتيم اوستا 120 جلد كتاب بود كه بر اثر تازشهاي ممتد بيگانگان نابوده شده بود. دقيقي و فردوسي با دسترسي داشتن به بخشي از اوستا كه افسانه‌هاي كهن آريايي بود، توانستند شاهنامه را براي تاريخ و بشريت به ارمغان بياورند.
اوستاي كهن بخش هاي بسياري داشته است:

·         نيايشها
·          افسانه‌هاي شهرياري
·         آموزشهاي تاريخي
·         آئين‌هاي زندگي
·         آئين‌هاي جهانداري
·         سروده‌هاي اهورايي
·         جشنهاي ايراني
·     فلسفه هستي، كه فردوسي بخشي از آن را به نظم درآورده است. زيرا كه وي نيز باور به اوستا داشت و اسلام دين ظاهري اوبود. مثل تمامي فرهيختگان ديگري كه دراينجا به چند تن از آنها اشاره خواهيم كرد.
زچهره بشدشرم و آئين مهـر  همي گرز بباريدگفتي سپهـر
همي بود سي سال خورشيدرا            بدينسان پرستيد بايد خداي
يكي مهر زرين بياراستنـــد    پرستنده تاجور خواستنـــد
جز ازرسم و آئين نوروز ومهر          از اسپان و ز بنده خوب چهر

 

ناصر خسرو

ناصر خسرو فرهيخته بزرگ ايراني نيز خيلي زود از تفكرات تازي جدا شد و مبلغ انديشه خردگرايي و روشنايي و اوستايي شد:
گفتند كه موضوع شريعت نه به عقل است


زيراكه به شمشير شد اسلام مقرر

ايزد چو بخواهد بگشايد در رحمت
دشواري آسان شود و صعب ميسر

از شاه زي فقيه چنان بود رفتنم
كز بيم مور در دهن اژدها شدم

مهدي اخوان ثالث
م. اميد، مهدي اخوان ثالث نيز از روزگار جواني خود متوجه اوستا شد و كتابي با عنوان: از اين اوستا   منتشر نمود و در روزگار پاياني عمر خود در سروده‌هاي تاريخي پيوند و پيوست خويش را به اوستا ماندگار كرد:
ز پوچ جهان هيچ اگر دوست دارم
ترا اي كهن بوم و بر دوست دارم .
هم اورمزد و هم ايزدانت پرستم
هم ان فره و فروهر دوست دارم
بجان پاك پيغمبر باستانت
كه پيري است روشن نگر دوست دارم
گرانمايه زرتشت را  من فزونتر
زهر پير و پيغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او نديد ونبيند
من آن بهترين از بشر دوست دارم
سه نيكش بهين رهنماي جهان است
مفيدي چنين مختصر دوست دارم
ابرمرد ايراني اي راهبر بود
من ايراني راهبر دوست دارم
نه كشت ونه دستور كشتن به كس داد
از اينروش هم معتبر دوست دارم

    علامه طباطبايي
علامه طباطبايي بعنوان يكي از بزرگترين روحانيون معاصر ما كسي است كه در پايان عمر متوجه آئين مهر و اوستا شد و سروده‌ جاودان او با عنوان «كيش مهر» بهترين ارمغان پاياني او براي جهان آريايي بود.
همي گويم و گفته ام بارها
بود كيش من مهر دلدادة‌ها
پرستش به مستي است دركيش مهر
برونند زين حلقه هشيارها
فريدون مشيري:
آفتابت كه فروغ رخ زرتشت درآن گل كرده است
آسمانت كه زخم خانه حافظ قدحي آورده است
كوهسارت كه برآن همت فردوسي برگسترده است
بوستانت كه از نسيم سعدي جان پرورده است.
همزبانان منند...
ايراني هرگز اسلام را نپذيرفت
آيا حافظ در پايان عمر پيرو آئين مهر و اوستا شده بود!محمد گلندام كه از شاگردان و مريدان حافظ شيراز بوده است و تمامي غزليات وي را او جمع آوري و نشر داده است درمقدمه غزليات از حافظ بعنوان شهيد ياد مي‌كند كه در پي فتواي فقها به قتل رسيده است!

دركتاب عرفات العاشقين نوشته اميرتقي الدين اوحدي ميخوانيم كه آنگاه كه ماموران حكومت در پي‌ فتواي فقها و حكم قوه قضاييه به خانه رند شيراز حمله نمودند تا وي را بازداشت نموده و بقتل برسانند، بانوان خانه حافظ، تمامي آثار و نوشته‌هاي وي را درچاه ريختند تا بدست ماموران نيفتد.

شمس الدين محمدحافظ شيرازي كه دركودكي قرآن را حفظ نموده بود لقب حافظ را مثل دهها شخص دوران خود بدست آورد! حفظ تمامي قرآن عادتي شده بودكه كودكان در 8-10 ويا 12 سالگي آنرا وظيفه مي ‌دانستند و در اين سن وسال تمامي قرآن را از برميخواندند و به ديگران آموزش ميدادند. شمس‌الدين محمد در كودكي همراه با فراگيري علم و دانش و آموزش قرآن، دريك نانوايي نيز كار ميكرد وبه كار خميرگيري مشغول بود.

حافظ از همان نوجواني بعنوان «رندشيراز» مشهور شد واين بخاطر زيركي  و ذكاوت وي بود، از سويي حافظ ساكن محله شيادان شيراز بود كه تقريبا مركز شهر آن زمان محسوب ميشد و بچه‌هاي آن محله بسيار زيرك و رند و باهوش بودند.

«رند» درلغت بمعناي زيرك، هوشيار، آگاه به اسرار پنهان و واقف به علوم بسيار مي‌باشد و نيز به كسي گفته و ميگويند كه درونش پاكتر وپرهيزگارتر از ظاهرش باشد.

چنانچه برخي از مورخين نوشته‌اند و از غزليات حافظ برداشت ميشود حافظ در نوجواني عاشق دختري بنام « شاخ نبات» ميشود كه دختر پيشنماز محل بوده است و در همين هنگامه عاشقي، ذوق و شوق حافظ به غزلسرايي رشد مي‌كند  ولي شوربختانه ملاي محل دختر خود را عروس مي‌‌كند و شمس‌الدين محمد درعشق نوجواني خود شكست مي‌خورد.

از سويي ديگر استقبال مردم و خردمندان از غزليات زيباي حافظ در سراسر جهان پارس زبان آن دوران از هند تا ايران و عراق موجب بروز حسادت ملاها و فقها عليه حافظ ميشود و آنان را بجايي مي‌كشاند تا از هربيت و غزل او سندي بيابند براي محكوم كردن و تكفير « رند شيراز»

سلطان احمد جلاير حاكم بغدادكه با غزليات « رند شيراز» آشنا شده بود از وي دعوت مي‌كند تا به دربار او رفته و شب شعري برگزار كند

حافظ كه برخلاف سعدي اهل سفر و راه دراز نبود از شاه بغداد پوزش مي‌خواهد و دعوت را رد مي‌كند:

شاها

جلوه حسن تو دل مي‌برد ازشاه  و گدا

چشم بد دور كه هم جاني و هم جاناني

گرچه دوريم، بياد تو قدح ميگيريم.

بعد منزل نبود در سفر روحاني

محمود شاه پنجمين پادشاه بهمني دكن هند نيز هزينه سفري براي رند شيراز ميفرستد و از وي براي شب شعري درهند، دعوت ميكند. شمس الدين محمد، هند را به بغداد ترجيح داده و كفش و كلاه مي‌كند تا به هند برود. اما تا از بندر هرمز به كشتي مي نشيند با طوفاني شدن دريا مواجه گشته و از سفر به هند پشيمان مي‌شود «رند شيراز» غزلي را بعنوان سپاسگزاري و پوزشخواهي براي محمودشاه به هند مي‌فرستد:

دمي با غم بسربردن جهان يكسر نمي‌ارزد

به مي بفروش دلق ما كزين بهتر نمي‌ارزد

شكوه تاج سلطاني و بيم جان درو درج است

كلاهي دلكش است اما بدرد سر نمي‌ارزد

بس آسان مينمود اول غم دريا ببوي سود

غلط گفتم  كه هر موجش بصد گوهر نمي ارزد

هرچه نفوذ كلامي حافظ در جهان آن دوران بالاتر ميرفت حسادت فقها نسبت به اين رند شيراز نيز بيشتر ميشد.

حسد چه مي بري اي سست نظم بر حافظ؟

قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست

از سوي ديگر حافظ نيز پيش از پيش به ناداني، تزوير و بي‌پايه بودن افكار فقها پي مي‌برد وكم كم از آنها و انديشه‌هاي آنها جدا ميشد و در غزليات خود به افشاي آنها مي‌پرداخت:

دور شو از برم اي واعظ و بيهوده مگوي

من نه آنم كه دگرگوش به تزوير كنم

حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي

دام تزوير مكن چون دگران قرآن را

همانطور كه آرام آرام شمس‌الدين محمد « رند شيراز» از افكار و عقايد فقها و ملايان دوران خودجدا و دور ميشود، بسوي يك انديشه جايگزين نيز نزديك ميشود  و در سروده‌هاي خود اعتراف ميكند كه در ابتدا از حقايق آگاه نبوده تا اينكه در پي آشنايي با انديشه‌هايي ديگر در معني بر او گشوده شده است:

اول از تحت وفوق وجودم خبر نبود

درمكتب غم تو چنين نكته دان شدم

آن روز بر دلم درمعني گشوده شد

كز ساكنان درگه «پير مغان» شدم

از آن زمان كه فتنه چشمت بمن رسيد

ايمن ز شر فتنه آخر زمان شدم

در پي توطئه‌هاي ملايان، بارها و بارها حافظ از شيراز رانده شد و او را تبعيد نمودند.

گر از اين منزل غربت به سوي خانه روم

دگر آنجا كه روم عاقل و فرزانه روم!

اما پس از بازگشت از تبعيد. باز اعترافات رند شيراز در غزلهاي وي متبلور ميشود.

گرمسلماني از اين است كه حافظ دارد

واي اگر از پس امروز بود فردايي

« مغ» در لغت به انسان اوستايي و يا پيشواي آئين اوستا گفته و ميگويند و « پيرمغان» به زرتشت نخستين و يا بزرگترين پيشواي آئين اوستا اطلاق ميشود.

حافظ در هنگامه پاياني عمر خود بسيار به اين مسئله كشيده ميشود و درغزليات بسياري وفاداري خودرا به پيرمغان و «آئين مهر » اعلام مي كند:

جام مي گيرم و از اهل ريا دور شوم

يعني از اهل جهان پاك دلي بگزينم

بر دلم گرد ستمهاست خدايا مپسند

كه مكدر شود آئينه « مهر آئينم»

در اين ابيات صريحا رند شيراز اعتراف ميكندكه آئين و دين او «ميترايي» كه همان « آئين مهر» است.

و اما اسناد ميترايي و مهري بودن شمس‌الدين محمد شيرازي و پيرو « آئين اوستا» (پيرمغان) بودن وي در لابلاي غزليات او با صراحتي ويژه بچشم مي‌خورد:

بنده پيرخراباتم كه لطفش دائم است

ورنه لطف شيخ و زاهد گاه هست  و گاه نيست


چل سال پيش رفت كه من لاف مي زنم

كز چاكران « پيرمغان» كمترين منم


من كه گوشه ميخانه خانقاه من است

دعاي « پيرمغان» ورد صبحگاه من است


حافظ جناب « پيرمغان» جاي دولتست

من ترك خاكبوسي اين در نمي كنم


گر مدد خواستم از « پيرمغان» عيب مكن

شيخ ما گفت كه درصومعه همت نبود


مريد «پير مغانم» زمن مرنج اي شيخ

چراكه وعده تو كردي و او بجا آورد


و درجايي ديگر با صراحت مي‌گويد كه درخرابات مغان نورخدا مي بيند:

در خرابات مغان نور خدا مي‌بينم

اين عجب بين كه چه از نوري وكجا مي‌بينم

بسياري از شعرا  ونامداران كهن ايراننيز  صريحاِ اعتراف نموده اند كه مسلمان نبوده  بلكه خورشيدپرست كه همان مهرپرست و ميتراپرستي بوده است  آيين آنها بوده است.

ابوسعيد ابوالخير- ديوان اشعار:

كزچشم خداي بين نداري باري
خورشيد پرستشو نه گوساله پرست

اي مقصد خورشيد پرستان رويت
محراب جهانيان خم ابرويت

اوحدي مراغه اي – ديوار اشعار:

كافر از بهر چنين بت كه تويي نيست عجب
كز پرستيدن خورشيد و قمر باز آيد

خاقاني شرواني- ديوان اشعار

خورشيد پرست بودم اول
اكنون همه ميل من به جوز است

خواجوي كرماني – ديوان اشعار:
دلم از زلف كژت جان نبرد زانك درو
هندوانند همه كافر خورشيد پرست

تا برآمد زبناگوش تو خورشيد جمال
هرسر زلف تو خورشيد پرستي دگرست

راهب دير كه خورشيد پرستش خوانند
نيست جز حلقه گيسوي بتم زنازش

زان روز كه رخساره  و چو خورشيد  توديدم
چو ن سنبل جز حلقه گيسوي بتم  ز نازش

خواجو گر از مهرت  آتش پرستي پيشه كرد
چو ن پرده بگشودي ز رخ  عذر گناهش خواستي

صائب تبريزي- ديوان اشعار

زرپرستان بپرستند چو خورشيد  بلند
كرم شب تابي اگر در دل زرين لگن

از سايه ببريد اگر مهر  پرستيد
از خود بگريزيد اگر مرد خداييد

حسن هرروز به آيين  دگر جلوه كنيد
هرسحر تكيه  به بالين دگردارد مهر

وفا دين من و مهربتان آيين  من باشد
رخم از قبله  برگردد دگر از مهر و وفا كردم


مشق نظاره  روي تو مرا منظورست
اگر از جمله  خورشيد پرستان شده ام

عبيد زاكاني- ديوان اشعار

دماغ باده گساران زخرمي در جوش
درون مهرپرستان ز عاشقي درتاب

اي مقصد خورشيد پرستان رويت
محراب جهانيان  خم ابرويت

فخرالدين عراقي- ديوان اشعار

ما قبله خود روي چو خورشيد تو كرديم
هيهات كه خورشيد پرستيم  دگربار

ور زانكه به چشم من صوفي رخ او ديدي
خورشيد پرستيدي، در دير، چو رهباني

فروغي بسطامي- ديوان اشعار

زان رو فروغي مي دهد چشم جهان را روشني
كز دل پرسش مي كند خورشيد تابان تو را

مولوي – ديوان شمس

ما چو خورشيدپرستان همه صحرا كوبيم
سايه جويان چو زنان در پس ديوار شدند

پيش او ذره صفت هرسحر ي رقص كنيم
اين چنين  عادت خورشيد پرستان باشد

همچون دزدان ز عسس من همه شب دربيمم
همچون خورشيد پرستان به سحر برباشم

ما چو خورشيد پرستيم بر اين بام رويم
تا نپوشد رخ خورشيد زما ديواري

نظامي گنجوي- اقبالنامه

چو  تابنده خورشيد را ديد زود
به رسم مغانش پرستش نمود

نظامي گنجوي- مخزن الاسرار

دفتر افلاك شناسان بسوز
ديده خورشيد پرستان بدوز

اميرمعزي – ديوان اشعار

اندرصفت خورشيد پرستان شدم اينك
زيرا كه ميان سخت به زنا ر  بستم

پيش تو برم سجده  ميان بسته به زنار
تا خلق بدانند كه خورشيد  پرستم

سلمان ساوجي- ديوان اشعار

همه ذرات جهان مي بينم
به هوايت شده خورشيد  پرست

سلمان ساوجي- جمشيد و خورشيد

زمويش روميان زنار بستند
زمهر رويش آتش مي پرستند

شاه نعمت الله ولي- ديوان اشعار

آفتابي مي پرستم لايزال
مهر من هرگز نمي گيرد  زوال

عمادالدين نسيمي- ديوان اشعار

خورشيد پرستان طريقت چو نسيمي
از فضل الهي همه در ظل  مديدند

غالب دهلوي- ديوان اشعار فارسي

همه به سوداي توخورشيد  پرستيم آري
دل زمجنون برد آهو  كه به ليلا  ماند 



 

عارف قزويني نيز رسماِ پيوستگي خودرا به آيين اوستا با اين سرود تاريخي خود اعلام ميكند:

اوستا ! بهين دستور دربار خدايي

عارف قزويني      

  بنام آنكه و ستايش كتاب است

چراغ راه دينش آفتاب است

بهين دستور دربار خدايي

شرف بخش نژاد آريايي

دوتا گرديده چرخ پير را پشت

پي پوزش به پيش نام زرتشت

به زير سايه نامش تواني

رسيد از نوبه دور باستاني

چو من گردوست ميداري كشور خويش

ستايش بايدت پيمبر خويش

به ايمايي ره بيگانه جويي

رهاكن! تابه كي اين بي آبرويي؟

به چشم عقل آن دين را فروغ است

كه آن بنيان كن ديو دروغ است

چو دين كردارش و گفتار و پندار

نكو شد بهتر از آن دين مپندار

به دنيا بس همين يك افتخارم

كه يك ايراني  والاتبارم

به خون دل زيم زين زيست شادم

كه زرتشتي بود  خون و تبارم


آيا ايرانيان واقعاء مسلمان شدند؟

روزهاي آرام در آن روزگاران كه هيبت و شكوه دولت ساساني، سرداران و امپراطوران روم را در پشت دروازه‌هاي قسطنطنيه به بيم و هراس مي‌افكند،عربان نيز مانند ساير مردم «انيران» روي نياز به درگاه خسروان ايران ميآوردند و در بارگاه كسري چون نيازمندان و درماندگان مي‌آمدند و گشادكار خويش را از آنان مي‌طلبيدند. پيش از اين نيز بدرگاه شهرياران ايران جز از در فرمانبرداري درنيامده بودند. پيش از اسكندر «بيابان عرب» در زمره سرزمين‌هايي بود كه به داريوش شاهنشاه ايران تعلق داشت. از آن پس نيز سران و پيران قوم، بردرگاه پادشاهان ايران در شمار پرستاران و فرمانبرداران بودند. دردوره‌يي كه شاپور ذوالاكتاف هنوز از مادر نزاده بود، برخي از آنها ببحرين و كنارهاي درياي فارس بغارت آمده بودند. اما چنانكه درتاريخ‌ها آورده‌اند وقتي شاپور بزاد برآمد، آنها را ادب كرد وبجاي خويش نشاند. در درگاه يزدگرد اول بزرگان حيره چون دست‌نشاندگان و گماشتگان ايران به شمار مي‌آمدند. در روزگار نوشيروان، تازيان سرزمين ها ماوران نيز مثل تازيان حيره خراجگزار و دست‌نشانده ايران بودند. باديه‌هاي ريگزار بي آب و نجد و تهامه را ديگر آن قدر و محل نبود كه حكومت و سپاه ايران را بخويشتن كشاند. زيرا در اين بيابانهاي بي‌آب  هولناك خيال‌انگيز، از كشت و زرع و بازار و كالا هيچ نشان نبود. و جز مشتي عرب گرسنه و برهنه، كه چون غولان و ديوان همه جا بر سر اندكي آب و مشتي سبزه، با يكديگر درجنگ و ستيز بودند، از آدمي نيز درآنجا كس اثر نميديد. جز آن بيابانهاي هولناك هراس‌انگيز بي‌آب و گياه كه به رنج گرفتن و نگهداشتن نمي‌ارزيد ديگر هرجا از سرزمين تازيان ارجي و بهايي داشت اگر از آن روم نبود در زير نگين ايران بود. وعربان كه درين حدودسكونت داشتند بارگاه خسروان را درمدائن كعبه نياز و قبله مراد خويش ميشمردند. در قصه‌هاست كه از شاعران عرب نيز كساني چون اعشي، بدرگاه خسرو مي‌آمدند و از ستايش شاهنشاه مال و نعمت و فخر و شرف بدست ميآوردند. دراين روزها خود اين انديشه هم كه روزي تخت و تاج و ملك و گاه خسروان دست فرسود عربان بي‌نام و نشان گردد و كساني كه به بندگي و فرمانبرداري ايرانيان بخود مي‌باليدند، روزي تخت ديهيم شاهان و ملك  و گاه خسروان را چون بازيچه‌يي بي‌ارج و بها به كام و هوس زيرو زبر كنند هرگز بخاطر كسي  نمي‌رسيد. اما درست در همين روزگاران كه ضعف معنوي و روحاني نيروي ظاهري و جسماني دولت ساساني را از درون مي‌خورد و ميكاست، نيرويي معنوي، بزرگ و بالنده از درون ريگزارهاي فقر هولناك بيابان عرب پديدآمد و اندك اندك باليد و فزوني يافت تا سرانجام شكوه و قدرت كسانيكه پنجه برپنجه روم ميزدند و بزور بازو پنجه آنان را ميتافتند،دستخوش تازيان گشت.

صحرانشينان

جزيره خشك و بي‌آب وگياه عرب، با آن هواي گرم و سوزاني كه همه‌جا در جاهاي كوهستاني آن هست البته براي زيست مردم جايي مناسب نبود. از اين رو بودكه از دير باز تمدن و فرهنگ درآنجا جلوه‌يي نكرده بود و گذشته از پاره‌يي نقاط كه از آب و گياه بهره داشت يا جاهايي كه برسر راه تجارت واقع بود در سراسر اين بيابان فراخ زندگي شهرنشيني هيچ جا رونق نيافته بود.

گذشته از نواحي كوهستاني جنوب كه از يمن تا عمان امتداد داشت، دركناره‌هايي باديه، مجاور شام و بين‌النهرين نيز از قديم شهرهاي كوچك ميبود كه اعراب درآن ها سكونت ميداشتند. شهرهايي مانند مكه و يثرب وطايف و دومه الجندل نيز جنبه بازرگاني داشت و برسرراه تجارت بود. باقي اين سرزمين پهناور جز ريگهاي تفته و بيابانهاي فراخ چيزي نداشت. و اگر گاه چشمه‌يي كوچك از خاك مي‌جوشيد و سبزه‌يي پديد مي‌آمد عرب بيابان نشين  با شترها و چادرهاي خويش همانجا فرود مي‌آمد. زندگي اين خانه‌بدوشان بيابانگرد البته بغارت و تطاول بسته بود ودر سراسر صحرا، قانون جز زور و شمشير نبود. عربان كه از ديرباز درچنين سرزميني مي‌زيستند ناچار مردمي وحشي‌گونه و حريص و مادي ميبودند.

جز آزمندي و سودپرستي هيچ چيز در خاطر آنها نمي‌گنجيد. هرگز از آنچه مادي و محسوس است فراتر نمي‌رفتند و جز به آنچه شهوات پست انسان را راضي مي‌كند نمي‌انديشيدند. از افكار اخلاقي آنچه بدان مينازيدند مروت بود و آن نيز جز خودبيني و كينه‌جويي نبود. شجاعت و آزادگي كه در داستانها به آنها نسبت داده‌اند همان درغارتگري و انتقام‌جويي به كار مي رفت . تنها زن و شراب و جنگ بود كه در زندگي بدان دل بسته بودند.

از اينها كه مي‌گذشت ديگر هيچ توجه و عنايتي به عالم معني نميداشتند. آداب و رسوم زندگي شهري را به هيچ‌وجه نميتوانستند بپذيرند. درغارتها و چپاولهايي كه احياناُ برشهرهاي مجاور مي‌كردند همه جا با خود ويراني و فساد مي‌بردند. از وحشي‌خويي و درنده‌طبعي  بسا كه بقول ابن‌خلدون سنگي را از بن عمارت برمي‌كندند تا زير ديگ بگذارند يا آنكه تير سقف را بيرون مي‌كشيدند تا زير خيمه نصب كنند.

اين فرمانروايان صحراكه از تمدن و فرهنگ بي‌‌بهره بوده‌اند، در دوره‌يي كه تمدنهاي بزرگ دنياي قديم شكوه و عظمت تمام داشته است، اگر جز قتل و غارت و رهزني كاري داشته‌اند حفظ راه‌هاي بازرگاني و بدرقه كاروان‌هاي تجارتي بوده است. بنا براين هرچند استيلا براين صحراهاي فراخ بي‌آب و گياه آن قدر نداشته است كه دولتهاي بزرگ قديم چون مصر و بابل و ايران و روم بدان چشم طمع بدوزند، اما براي حفظ جان قافله‌هاي تجارتي، هم از دير باز كشورگشايان قديم اين فرمانروايان صحرا را بخدمت خويش مي‌گرفتند. در تاريخها هست كه وقتي كمبوجيه پادشاه هخامنشي لشگر به مصر برد، اعراب را واداشت كه درباديه براي سپاه اوآب تهيه كنند و در برخي از جنگهايي كه ايرانيان با يوناني‌ها كرده‌اند نيز اعراب جزو سپاه ايران به شمار مي‌آمده‌اند. بدينگونه در روزگاران كهن عرب را شاني و قدري نبود. شهري و تمدني نداشت و محيط زندگي او نيز پيدايش هيچ نظام و تهذيبي را اقتضا نمي كرد. معهذا  اگر در كناره‌هاي اين بيابان فراخ شهري و واحه‌يي بود، از بركت تربيت و تمدن روم يا ايران بود. چنانكه نزاع و رقابت مستمري كه همواره بين ايران وروم دركار بود ، دولتهاي غسان و حيره را پديد آورد. غسان دركنار باديه شام بود و دولت روم آن را دربرابر ايران علم كرده بود. حكومت ايران نيز دولت حيره را دركنار باديه عراق بوجودآورده بود تا هم درآن حدود از «اصطكاك» مستقيم   دو دولت جلوگيري كند و هم در جنگ با روم مددكار ايران باشد.

اما نفوذ ايران برعرب منحصر به امارت حيره نبود. از همه قبايل وطوايف گردنكشان و بزرگان عرب به درگاه پادشاهان ساساني روي نياز مي‌آوردند. گذشته از اينها يمن نيز از روزگار نوشيروان دست نشانده ايران بود. مطالعه در تاريخ حيره و يمن نشان مي‌دهد كه ايرانيان در آن روزگاران عرب را به هيچ نمي‌گرفته‌اند و هرگز از جانب آنها هيچ انديشه‌يي نداشته اند.(دوقرن سكوت استاد زرين كوب).

 

نظام ساسانيان دچار ضعفهاي تاريخي شده بود و روحانيون ديني ايران از رنج و درد وشكنجه مردم دور شده بودند. بدين رو شمشير خشك، تيز و برنده تازيان تو انست از مداين تا نهاوند را از دم خود بگذراندو سپاه پرشكوه ايراني را به خاك و خون بكشد و زنان ما را به كنيزي بكشاند و مردان ما به بندگي (موالي) اعراب تبديل شوند مولا و تازيان سرور شوند!! اما ايراني‌ها خيلي زود توانستند يك انشعاب بزرگي در اسلام بوجود بياورند! هرچند همان هنگام سعدين وقاص از سرداران سپاه اسلام، آيين اسلام را رها كرد و به معبدهاي اوستايي پناه آورد و پيرو زرتشت شد! 

ايرانيان نيز كه عامل اصلي ترور سه خليفه بودند خيلي زود انشعابي بزرگ در اسلام بوجود اوردند و آنرا تشيع ناميدند!! يعني هم نام اسلام را به كناري نهادند و هم كسي را به عنوان رهبر تشيع پذيرفتند كه با تمامي جناحهاي تازيان جنگيده بود! هرچند خوداو به دست يك ايراني كشته شده !

-          ابن ملجم مرادي يك ايراني بودكه امام علي را ترور كرد.

-          فيروزان (پيروزان) نيز از سرداران سپاه ايران بود كه عمر را ترور كرد. در ترور عثمان نيز هرچند توده‌هاي مصر نقش موثري داشتند، اما ايرانيان درجهت سازماندهي آنها بسيار فعال بودند.

ايرانيان با ‏آفريدن تشيع نظام پادشاهي و حكومت وراثتي ايراني را به اسلام تحميل كردند و دليل اصلي پشتيباني ايرانيان از امام علي بدين خاطر بود كه وي با تمامي ياران و عشقهاي پيامبر اسلام جنگيده بود.

امام علي در دوران خلافت و حكومت خود كه حدود 5 سال بود سه جنگ بزرگ انجام داد كه ايرانيان انتقام قادسيه و مداين و نهاوند را در آن جنگها ديدند و بسيار شادمان شدند و وي را به پادشاهي و پيشوايي برگزيدند. و امام علي كه خود هوادار سه خليفه بود وحتي فرزندان خودرا به نامهاي آنها ناميده بود را مخالف سرسخت آنها تعبير مي‌كردند.!!

يكي از جنگهاي امام علي با معاويه بودكه خاندان او در هجوم به ايران نقش بسيار مهمي داشتند. اين جنگ با عنوان صفين درتاريخ ثبت شده است كه اكثر سرداران سپاه معاويه نيز از جمله كساني بودند كه درهجوم به ايران شركت داشتند.

-     جنگ ديگر با عايشه همسر زيبا و دلبرباي پيامبر اسلام بوده است كه سرداري سپاه اورا 2 تن از بهترين ياران پيامبر اسلام به عهده داشته اند. طلحه و زبيرا! اين 2 تن القاب بزرگي نيز از پيامبر اسلام گرفته بودند و پيامبر اسلام آنانرا از ساكنان بهشت خوانده بود. اين دو تن در جنگ با امام علي جان سپردند. اما خانم عايشه موردعفو امام علي قرار گرفت . عايشه توسط پيامبر اسلام عنوان ام‌المومنين (مادر باورمندان و مسلمانان) و حميرا را به خود اختصاص داده بود. اما امام علي عليه وي شمشير كشيد و جمع بسياري از سربازان وي را به قتل رسانيد.

-     جنگ ديگر امام علي با گروهي از سپاهيان خودش بود كه بسيار متدين ومتعصب نسبت به اسلام بودند. در پس شكست و يا حكميت امام علي در جنگ با معاويه، از صف او خارج شده و برعليه وي شمشير كشيدند و امام علي تمامي آنان را كه پيشاني‌هايشان از سجده پينه بسته بود را از دم تيغ گذراند و همگي را به قتل رساند!

ايرانيان وقتي مشاهده كردند كه امام علي نخستين عربي بود كه شمشير برعليه تازيان كشيد و تمامي كسانيكه افتخارات بسياري در قتل عام ايرانيان داشتند را از دم تيغ خود گذراند و آنها را كشت، عاشقانه به او مهر ورزيدند و فرزندان او را چنانچه در سنت ايراني رسم بود به پادشاهي (امامت) پذيرفتند!

اين پذيرش بعد از امام حسن و از فرزندان امام حسين شروع شد!! دليل اصلي اينكه ايرانيان فرزندان امام حسين را به رهبري نپذيرفتند، صلح و سازش ايشان بود با معاويه! كه در هجوم به ايران خود و خاندانش دست داشتند!  اما امام حسين كسي است كه برعليه بني‌اميه شمشير مي‌كشد و به جنگ آنها ميرود و درهمان راه نيز جان ميدهد. جانبازي امام حسين درجهت نبرد با مهاجمان به ايران و ايراني بودن همسر وي (شهربانو) موجب ميشود تا پادشاهي وراثتي ايراني با عنوان امامت و ساختن تشيع وارد اسلام شود و يك اسلام اعتراضي ايراني ساخته شود! ارقام شش و هفت امامي و 12 امامي و بسياري موارد ديگري كه ايرانيان را وارد تشيع كردند. نوعي مبارزه با اسلام و مسلماني اعراب بود كه سمبل‌هاي اوستايي را نيز به اين بهانه‌ها به تشيع منتقل كردند..

* اصلي ترين شعار اسلام و مسلماني شهادتين بود ( يعني 2 شهادت) 1- اشهدان لااله الاالله 2- اشهدان محمد رسول الله! ايرانيان اصلي ترين شعار اسلام را از 2 به 3 رساندند و اضافه كردند اشهدان علي ولي الله ! و عنوان ولي از رسول بالاتر است يعني با اضافه كردن اين شعار به علي درجه ومقامي بالاتر از پيامبر اسلام دادند. زيرا رسول يعني كسي كه پيغامي مي برد اما ولي الله يعني كسي كه ازطرف الله حكومت مطلقه مي كند!! بعد شكل گيري علويها وعلي اللهي ها نيز درهمين راستاي ضديت با اسلام وجعل اسلامي ايراني بوده است!

-     پس از 12 امام نيز تمامي خردمندان و پژوهشگران ايراني تا جايي كه ميتوانستند اعلام ميكردند كه مسلمانان نيستند و يا اعلام ميكردند كه پيرو آيين مهرو اوستا هستند و يا هم با برتري دادن به آيين مهرو اوستا مهر تاييد خودرا به آيين اوستا و آيين كهن ايران مينهادند. 

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire