mercredi 14 septembre 2011

انسان آزاد و با اختيار! اسير آزادي و اختيار ديگران! نگاه رهبر جهانی نو زرتشتی درباره انسان و اهریمن

خدارا در خواب دیدم زار زار گریه میکرد اثر جاودانه استاد سیاوش اوستا رهبر جهانی نو زرتشتی    یکی از بزرگترین آثار روشنگری چهارده قرن گذشته سرزمین ما و جهانیان است
انتشار این کتاب از 25 سال پیش تا به امروز  تحولات بزرگی در ساختار اندیشه مردم و فرهیختگان سرزمین ما پدید آورده است  بگونه ایکه بسیارانی با خواندن این کتاب  شجاعت نویسنده شدن را پیدا کردند و یا اینکه مسیر نوشتن خود را دیگر گون کردند
استاد شجاع الدین شفا اندیشمند بزرگ و مشاور محمد رضا شاه که در سالهای شکوفائی ایران در کنار پادشاه نطقهای ایشان در مکه و مشهد را تهیه میکرد یکباره متحول شد و نوشت آنچه را که امروز شاهدیم
استاد فولادوند که برای ساخت فیلمی در دفاع از فلسطین به مصر رفته بود آنچنان متحول شد که تبدیل به یکی از پیام آوران خرد شد
استاد اسماعیل پوروالی در روزهای آخر زندگی با نشر اندیشه استاد اوستا در باره مسلمان نبودن حافظ و دیگران بطور رادیکال در جهت خردگرائی میهنی قرار گرفت
دهها شخصیت بزرگ دیگر چون استاد انقطاع و یا مهندس مشیری که در برنامه های پیشین رادیو و تلویزیونی خود مدافع سرسخت اسلام و مسلمانی و شعائر دینی بودند  و جناب هوشنگ معین زاده که داماد آیت الله قمی میباشد و در خانواده ای کاملا اسلامی رشد کرده است کاملا متحول شدند بگونه ایکه خود استاد سیاوش اوستا این عزیزان را بعنوان پیام اور خرد معرفی کرد
استاد سیاوش اوستا دریچه ها را گشود و منابع تاریخی را باز کرد و این نازنین ها با مراجعه به منابع معرفی شده توسط استاد اوستا در تشریح بیشتر تاریخ کوشیدند و چنانچه شادروان تراب سلطانپور در آهنگ سیاسی نوشت تمامی رفرانسهای کوچک و چند خطی استاد اوستا را این فرهیختگان باز کرده و  منابع بیشتری را منتشر کرده و تشریح کردند

اینک بخشی از کتاب خدا را در خواب دیدم زار زار گریه میکرد رادیگر باره با هم  میخوانیم




انسان آزاد و با اختيار!
اسير آزادي و اختيار ديگران!
خدا كه مي‌دانست من در فكرم، مرا به حال خود نهاد و آرام و بي‌سخن سفينه‌اش را هدايت نمود. اما من ول كن نبودم و به اشتباه كردن خداوند بازگشتم.
«چرا از آفريدن ما انسان‌ها پشيماني؟»
«مگر تو تاريخ نخوانده‌اي؟ تو كه تاريخ‌نگاري بايد بهتر بداني كه با انسان‌ها و با من بدبخت چه كرده و مي‌كنند، تازه اين ديروز و امروزتان هم نيست، ميليون‌ها سال است كه بدين سانيد».
«پس با اين حساب خدا جون! چرا پيش از آفريدن ما خوب فكر نكردي؟»
«هوائي شدم، گفتم يك چيزي بسازم كه تقريباً مثل خودم آزاد و آفريننده باشد».

«اما ديدي كه چه از آب در آمد... راستي ما را آزاد آفريدي؟ يعني هيچ نظارتي بر ما نداري؟»
«من شما را به راه خودتان رها كرده‌ام. چون آنتن‌ها و مغزهاي شما بگونه‌اي برنامه‌ريزي شده كه بتوانيد خلاقيت و آفرينندگي داشته باشيد. پس بايد آزاد باشيد و براي بدبختي‌هايتان نيائيد و يقه مرا بگيريد، وقتي خوش هستيد با من كاري نداريد، تا كمي مشكل و بدبختي داريد به فكر من و بازخواست از من مي‌افتيد! هر يك از شما آزاد و مختاريد! اما اين آزادي و اختيار شما در كل هر جامعه‌اي نسبت به آزادي و اختيار عمل ديگران! محدود و بسته و كنترل مي‌شود! و به زباني، كساني‌كه با برنامه‌ريزي و حساب‌شده عمل مي‌كنند مي‌توانند از آزادي و اختيار ديگران استفاده سوء يا مفيد بكنند و يا هم اختيار و آزادي آنها را محدود و منحرف بنمايند! مثلاً تو به آرامي از پله‌اي بالا ميروي اما اگر شخص ديگري شتابان و خشن با تو برخورد كند و باعث بروز حادثه‌اي بشود و تو از پله‌ها سرنگون شوي و حالا يا بميري و يا زخمي بشوي! اين تقصير من خداوند و يا پدر و مادر و يا شخص تو نيست! اين تقصير آن فردي است كه از آزادي رفت و آمدش خوب استفاده نكرده و شتابان و خشن به شما تنه زده يعني آزادي و اختيار تو اسير آزادي و اختيار ديگران است و...»

اهريمن نه آفريده بل رقيب خدا!
«خدا جون قضيه را خيلي پيچيده مي‌كني كه فهم آن براي بعضي‌ها دشوار خواهد شد! اينها را رها كن و بيا از شيطان بگو! اين شيطان كيست كه درست كردي و سر راه ما انسان‌ها گذاشتي كه ماها را گمراه كند و به آن جهنم و آتشي كه قبول نداري ببرد؟»
«شيطان!؟ آيا اين هم يكي از آن چند هزار پيامبر است؟»
«نخير، شيطان همان ابليس است، هماني كه تو درستش كردي كه بيايد سر راه ما بنشيند و ما را وسوسه كند به كارهاي بد تا تو از ما دلگير و دلخور شوي و در آتش قهرت بسوزاني، هماني كه ما را تشويق به بدي و ستم و ظلم مي‌كند هماني كه از شب است و پليد است و ناپاك!»
«مگر آزار دارم كه انسان به اين زيبائي را درست كنم و سپس يك نفر را سر راهش بگذارم كه گمراهش كند بعد من او را در آتش بسوزانم؟ مگر من كوره آدم‌سوزي دارم؟ از طرفي هرگاه مشكل و دردسري داريد باز هم من به كمك شما مي‌آيم. فقط لازم است مرا صادقانه بخوانيد!»
«اگر به كمك تو نيازمنديم حتماً بايد صدايت كنيم، اتوماتيك‌وار نمي‌تواند آنتن ضد ويروس ما را بگيرد؟»
«اون آنتي ويروسي كه براي اورديناتور استفاده مي‌كنيد را بايد در داخل اورديناتور نصب كنيد، حالا هم اگر كسي مايل است كه من به كمكش بروم بايد آنتي پليدي را كه من در داخل او كار گذاشته‌ام بكار بياندازد و دكمه آن را بزند، و براي من فرق نمي‌كند كه چه كسي و در چه سن و شرايط و موقعيتي از من كمك مي‌خواهد! مثل يك پدر و يا يك مادر كه فرزندشان در هر شرايطي كه به آنها نياز داشته باشد به كمك او خواهند رفت براي من هم انسان انسان است، هر كه مي‌خواهد باشد».
«نگو كه الان گريه‌ام مي‌گيرد از خريت ساليانه‌ام. تو كه اينهمه مهربان، بخشنده و باصفائي، و اين همه زار زار گريه مي‌كني، اصلاً به عقل جور درنمي‌آيد كه شكنجه‌گر باشي، خيام هم خوب گفته بود كه...»
«خيام؟ مودب باش، بگو حكيم عمر خيام نيشابوري».
«پس اين هم ولايتي ما را خوب مي‌شناسي؟»
«چي؟ مي‌شناسمش؟ من او را بزرگ نموده‌ام!»
«قربانت كه اين يكي را قبول داري».
«البته من تو را هم قبول دارم، يعني تمامي انسان‌ها را قبول دارم».
«خيلي جالب است كه تو نه ابليس و نه شيطان را مي‌شناسي اما حكيم عمر خيام را مي‌شناسي».
«اصلاً با آنها افتخار آشنائي نداشته‌ام».
«اهريمن چه؟ او را هم نمي‌شناسي؟»
ناگهان خداوند از جايش بلند شد و گفت:
«كو، كجاست اين اهريمن بد گهر؟»
«پس اين اهريمن را هم مي‌شناسي؟»
«آري كه مي‌شناسمش».
«حتماً اين اهريمن ناپاك و بد گهر را خودت بزرگ كردي و هر شب با او جلسه سري تشكيل مي‌دهي و گزارش كار ازش مي‌گيري؟»
«من؟ فقط ببينمش و دستم بهش برسد! كجاست؟»
«من از جاي او خبر ندارم، فقط پرسيدم اگر مي‌شناسي چرا او را آفريدي كه كارهاي انسان‌ها را خراب كند؟»
خدا با خشم و عصبانيت حرف مرا قطع مي‌كند:
«شناختن كه مي‌شناسمش، اما من هرگز چنين پديده پست و پليدي را نيافريده‌ام، او رقيب قدرتمند من است به درستي كه او مي‌تواند مردمان را به بدي و پليدي راهنمائي كند و بدانها قدرت ويژه ببخشد همچنانكه من مي‌توانم ياورتان باشم به نيكي و پاكي و بهروزي. من ميليون‌ها سال است كه در تمامي هستي در پي اهريمن هستم تا او را بيابم...»
«و نابودش كني؟»
«نه هرگز، من اهريمن‌كش نيستم راستش نمي‌توانم او را از بين ببرم! قدرتش همتاي من است! و او هم چون من فناناپذير است! بدين رو مايلم با او مذاكره كنم و براي برقراري صلح و آرامش در اين كره زمين راه حلي بيابم. چون من كارم را در آفرينش شما به طور كامل انجام داده‌ام. اين شماها هستيد كه بايد از انديشه و خردتان به خوبي استفاده كنيد و همواره در نابودي اهريمن كوشا باشيد زيرا كه آفريده من نيست. من جز نيكي، پاكي، مهر و عشق و دوست داشتن نيافريده‌ام. او بزرگترين رقيب من است! قدرت و توانائي او در بدي و پليدي همتاي توانائي منست در پاكي و نيكي».
«خدا جون ديگه داري با اين حرف‌هايت، من را ديوانه مي‌كني، من تا حالا فكر مي‌كردم كه هر چه هست از توست! حتي آفريدن اهريمن! و كسي كه بدبخت به دنيا مي‌آيد و بدبخت از اين دنيا مي‌رود و جز رنج و شكنج بهره‌اي نمي‌برد چه گناهي كرده كه به اين جهان بيايد؟ در عوض ديگران با ثروت و شادي و قدرت و مكنت بيايند و براي فرزندان و ياران خود نيز به ارث بگذارند و بروند. اينها چه نوع برنامه‌ريزي است كه در آن عدالتت رعايت نشده است؟ از طرفي مي‌گوئي كه تو مي‌خواهي با اهريمن مذاكره كني اما از ما مي‌خواهي با او بجنگيم و او را نابود كنيم، چرا براي ما جنگ مي‌خواهي و براي خودت مذاكره؟ تو كه از ما دليرتر و قوي‌تر هستي خودت بجاي مذاكره با او نبرد كن و ترتيبش را بده! از طرفي مي‌گوئي كه او همواره و همه جا با ماست تا ما را به پليدي بكشاند، اما چگونه است كه تو خود نمي‌تواني او را پيدا كني؟...»
خدا كه انگار عصبي شده است حرف مرا قطع كرده و با فرياد مي‌گويد:
«من انسان نخستين را آفريدم و خطا كردم، اما بعد از آفرينش نخستين من، آن بدبختي كه بدنيا مي‌آيد هيچ ربطي به من ندارد! پدر و مادر! اين دو نفر باعث بدنيا آمدنش هستند كه خطاكارند. آن دو نفر را عقل و هوش دادم تا بيانديشند. اگر بدون انديشه و براي گذران لحظه‌اي خوش چيزي بر اساس هوس بياورند گناه من چيست؟ از سوئي اين اهريمن چون ويروسي در سراسر جهان پراكنده شده است كه نابودي تمامي آن برابر است با نابودي تمام شماها. اهريمن يك فرد و يك ويروس تنها نيست، يك جلوش بي‌نهايت صفرها، اهريمن در حال وول خوردن است، من چگونه مي‌توانم همه آنها را نابود كنم؟ در هركدام از شما يك ويروس اهريمني وجود دارد! و شما مي‌بايست آن ويروس را از بين ببريد، و تازه راستش را بخواهي نابود هم نمي‌شود، و هر لحظه كه غافل بشويد باز دوباره سر در خواهد آورد، و براي همين است كه اين انسان هر لحظه بين بدي و خوبي در حال رفت و آمد است، انساني را مي‌يابي كه سال‌ها خوب و نيك است اما ناگهان در لحظه‌اي به بدي كشيده مي‌شود، و يا انساني كه سال‌ها پليد بوده است به سوي پاكي مي‌آيد و اهريمن را از خود بيرون مي‌كند و مرا در خود جاي مي‌دهد! اما هر گاه و هر لحظه اهريمن در سر راه او در كمين است».
«چرا خودت همان آدم نخستين را آفريدي؟ مگر با همان آفرينش نخستين هوس را هم تو نيافريدي؟ و يا چرا همان ابتدا او را بگونه‌اي نيافريدي كه اهريمن نتواند سر راهش كمين كند».
«جناب اوستا! تو كجاي كاري؟ من جهان و عالم هستي‌اي آفريده‌ام كه بيا و ببين! تو خودت اهل مطالعه و دانشي و مي‌داني كه كل ميليارد انساني كه شماها هستيد در كارخانه هستي و آفرينش من حتي ذره و اتمي هم نيستيد! تو مي‌داني من چقدر مقدار كهكشان از بيلياردها سال پيش آفريده‌ام و اداره مي‌كنم؟ تو مي‌داني همين كهكشان خورشيدي شما كه نه سياره مهم چون كيوان و بهرام و ناهيد و تير و اورمزد و... بدورش مي‌گردد چه عظمت و مسئوليتي دارد! كه تازه خورشيد يكي از ميلياردها ستاره‌ايست كه هر يك سياره‌هاي خود را دارند و درياي ستاره‌ها و سحاب‌ها و غيره چه جهان و هستي و عالمي را تشكيل مي‌دهند كه اين كهكشان خورشيدي يك ذره است در برابر كل هستي! آنوقت تو از آفرينش انساني سخن مي‌گوئي كه من بر چهره خود آفريدم و به او آزادي و اختيار دادم تا چون من خداوندي كند و بر ديگر حيوانات برتر باشد... اما حالا مي‌بينم كه اين آفرينش من يك بازي بود! هر چند خود من هم مي‌خواستم بازي‌اي كرده باشم و مايل بودم نشانه و چهره‌اي از خود را رو در رو ببينم كه خلاق باشد و آزاد و آفريننده و با ديگر حيوانات تفاوتي داشته باشد».
«البته خدا جون تا انسان به آگاهي تكثير نرسيده بود تو خوب با او حال كردي! مثل كودكان و والدين! پدر و مادرها از كودكي فرزندان خود لذت غير قابل تصوري مي‌برند و با آنها چون عروسكاني گويا و با هوش حسابي بازي مي‌كنند و همچنانكه بچه از بازي با عروسكي لذت مي‌برد! پدر و مادر به مراتب بيش از بازي آن بچه از فرزندان كوچك خود لذت ميبرند! اما بدبختي از آنجا شروع مي‌شود كه بچه كمي رشد مي‌كند و به آگاهي و كلام و اختيار و... مي‌رسد! پس به پاس آن بهره‌جوئي‌هاي كودكي! در بزرگي پدر و مادرها تاوان‌هائي مي‌دهند!»
«اما درجه تاوان‌ها بسيار متفاوت است! و حال و روز من با پدر و مادر فرق مي‌كند!»
«چه تفاوت و فرقي دارد؟ پدران و مادران نيز با همين توجيه هميشه توليد مثل مي‌كنند و جمعيت كره زمين را روز به روز بيشتر مي‌كنند! يعني همان هوس و بازي وراثتي به تمامي ما منتقل شده و عليرغم ميل باطني آن را ادامه مي‌دهند. پس باني نخستين تو هستي و گناه همه از آفرينش نخستين توست. چرا مايلي آنان را در آتش جهنم بسوزاني؟»
خداوند بزرگ ميگويد:
«مگر به تو نگفتم كه من جهنمي ندارم و شكنجه‌گر نيستم و كسي را نميسوزانم. مگر نمي‌بيني كه اين خود من هستم كه مرتب دارم مي‌سوزم و مي‌سازم و اشك مي‌ريزم. من گناه همه شماها را بر دوش دارم و جهنمي در خودم دارم كه مدام در حال سوختن است بهشت و جهنم شما هم در همين جهان است. اگر در يك زندگي نيك بوديد در زندگي ديگر روانتان نيك خواهد زيست و يا پايان زندگيتان خوب خواهد بود! اگر در نخستين زندگي بد باشيد و پليد، پايان زندگي‌تان درد خواهد بود 

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire