تیتر هر یک از کتابها و مقالات و برنامه های رادیو و تلویزیونی ایشان یک نوپردازی و نوآوری پر ارزش برای تاریخ معاصر ما میباشد
نگر ایشان در باره کعبه در مکه که یک آتشگاه ایرانی بوده است یکی از این کشفیات تاریخی معار میباشد
كعبه آتشكده ايراني بوده است!
و گنبدهاي طلا به ياد آتشكدهها!
خداوند براي چند ثانيهاي به فكر فرو رفت و من هم مات
و مبهوت شب يلدا بودم كه سفينه نزديك بود با يك گنبد طلا برخورد كند كه به خدا
اشاره كردم مواظب باشد:
«اين
آتشكده كجاست كه همچنان شعلههايش پابرجاست؟»
«آتشكده
نيست، گنبد طلا است كه متعلق به يكي از امامان تو است».
«امامان من! آخرين باري كه اينگونه چيزها را ديدم
نامش آتشكده بود».
«درست است، آن دوران آتشپرستي رفت و تمام شد و امامپرستي
و امامدوستي آمد. معلوم ميشه خيلي وقته به اين كره خاكي سر نزدي؟»
ناگهان به فكر فرو ميروم كه اين گنبد و بارگاهها به
سبك همان آتشكدههاي كهن ما بنا شده كه ياد نياكانمان را زنده نگاهدارند.
خداوند دستي به پشت من ميزند و ميگويد:
«آن
آتشكده ها در اصل امكاني بود براي روپراژ، روپراژ براي سفينههائي كه بندگان
فرهيخته من از كرات ديگر به زمين ميفرستادند. يكي از همين آتشكدههاي ساخت شما
ايرانيها قرنهاست كه بتكده و بعد كعبه مسلمانان شده».
«خدا جون پس اين كعبه را هم ما ساختهايم؟»
«اون
قديمها كه ميخواستيد از درياي سرخ عبور كنيد در مكه آتشكدهاي ساختيد براي نيايش
كه براي ديگران نيز اين آتشكدهها براي روپراژ فضائي استفاده ميشده است! اين كعبه
چندين بار خراب و ترميم شده ولي اصلش «خانه كيوان» بوده است كه شبيه آن، هم اكنون
در برابر نقش رستم موجود است با نام «كعبه زرتشت».
ناگهان بار ديگر به فكر ميروم كه كعبه و
قدس، آتشكدهها و گنبدهاي سر به فلك كشيده در اصل «نقاط روپراژ» موجودات فضائي
بوده است. با خوشحالي و حيرت از خدا ميخواهم در اين باره بيشتر برايم توضيح بدهد:
«از
اين اشاره شتابانت به چنين مسئله بسيار مهمي خيلي سپاسگذارم، كمي بيشتر برايم
توضيح بده! پس در سيارات و كرات ديگر نيز موجوداتي وجود دارند؟»
«هر
چه باشند از شما متمدنتر هستند و دردسرهائي كه برايم ميسازند از شما خيلي كمتر
است...»
ناگهان خداوند حرفش را قطع ميكند و ساكت ميشود. ميگويم:
«ادامه
بده، چطور از ما متمدنتر هستند؟»
«هيچي فراموش كن، از اين حرفها نزن».
«چي ميگي خدا جون! تازه داريم وارد بحثهاي درست و
حسابي ميشويم».
«نه ولش كن».
«چطور ولش كنم، خودت آغاز كردي».
«اشتباه كردم».
«مگر خداوند هم اشتباه ميكند؟»
«آري، بزرگترين اشتباهم آفرينش شماها بود!»
خداوند بزرگ داشت همچنان سخن ميگفت و من سخنان پدرم
را بياد ميآوردم و خوابهائي كه در دوران كودكي ميديدم كه: « اصلاً و ابداً
انسان نبايستي بچه بدنيا بياورد و بر اعداد و سكنه زمين بيافزايد. همانگونه كه
انسان نبايد رسماً زن يا مردي را به كابين عقد خود درآورد كه چون كالا و جنس
خريداري شده، با هم برخورد كنند، اما افسوس كه انسان حرفهاي پدر و خوابهاي كودكي
را به عشق يك ماهرو فراموش ميكند و خيلي زود اسير يك نفر ميشود تازه اگر هم او
اسير نشود ديگري اسير او ميشود! و از همه بدتر اگر كودكي به ميان آيد هر دو تا
پايان عمر اسير ميشوند و خوشيها و رفاهشان را مجبورند قرباني وجود كودك كنند و
بسوزند و بسازند! از طرفي كودك هم تا بزرگ ميشود ديگر خدا را بنده نيست و آن دو
نازنيني كه تمامي وجود خود را وقف وي نمودهاند! فرسوده!...
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire